شماره ٣٤٠: ماها چو به چرخ دل برآيي

ماها چو به چرخ دل برآيي
چون جان به تن جهان درآيي
ماها چه لطيف و خوش لقايي
اي ماه بگو که از کجايي
داريم ز عشق تو براتي
وز قند لطيف تو نباتي
از لعل لبت بده زکاتي
اي ماه بگو که از کجايي
اي يوسف جان که در نخاسي
در حسن و جمال بي قياسي
در ما بنگر چو مي شناسي
اي ماه بگو که از کجايي
زان سان ز شراب تو خرابيم
کز خود اثري همي نيابيم
بفزاي اگر چه مي نتابيم
اي ماه بگو که از کجايي
در زير درخت تو نشينيم
وز ميوه دلکش تو چينيم
جز گلشن روي تو نبينيم
اي ماه بگو که از کجايي
هر دم که ز باده تو نوشيم
بس روشن جان و تيزگوشيم
بي هوش شديم و بس به هوشيم
اي ماه بگو که از کجايي
از آتش هات در فروغند
فارغ از صدق وز دروغند
با قبله آتشين چو موغند
اي ماه بگو که از کجايي
اي رشک بتان و بت پرستان
آرام دل خراب مستان
پا را بمکش ز زيردستان
اي ماه بگو که از کجايي
شمس تبريز پادشاهي
در خطه بي حد الهي
از ماه تو راست تا به ماهي
اي ماه بگو که از کجايي