شماره ٣٣٨: در عشق هر آنک شد فدايي
در عشق هر آنک شد فدايي
نبود ز زمين بود سمايي
زيرا که بلاي عاشقي را
جاني شرط است کبريايي
زخم آيت بندگان خاص است
سردفتر عاشق خدايي
کاين عالم خاک خاک ارزد
آن جا که بلا کند بلايي
يک جو ز بلاش گنج زرهاست
اي بر سر گنج بين کجايي
از سوزش آفتاب محنت
در عشق چو سايه همايي
اي آنک تو بوي آن نداري
تو لايق آن بلا نيايي
لايق نبود به زخم او را
الا که وجود مرتضايي