شماره ٣٣٣: کژزخمه مباش تا تواني

کژزخمه مباش تا تواني
هر زخمه که کژ زني بماني
پير است عروس عيش دنيا
مرگش طلبي اگر ستاني
تا رخ ننمود جمله نور است
چون رخ بنمود شد دخاني
از سيل بلا چو کاه مگريز
در عشق و ولا چو پهلواني
چون آب روان به هر نباتي
بايد که حيات را رساني