شماره ٣٢١: آخر گل و خار را بديدي

آخر گل و خار را بديدي
روز و شب تار را بديدي
بس نقش و نگار درشکستي
تا نقش و نگار را بديدي
از عالم خاک برگذشتي
و آن گرد و غبار را بديدي
مي خند چو گل در اين گلستان
کان جان بهار را بديدي
بي کار شدي ز کار عالم
چون حاصل کار را بديدي
چون باده ساقي اندرآميز
چون رنج خمار را بديدي