شماره ٣٢٠: روز طرب است و سال شادي

روز طرب است و سال شادي
کامروز به کوي ما فتادي
تاريکي غم تمام برخاست
چون شمع در اين ميان نهادي
انديشه و غم چه پاي دارد
با آن قدح وفا که دادي
اي باده تو از کدام مشکي
وي مه به کدام ماه زادي
مستي و خوشي و شادکامي
سلطان دلي و کيقبادي
و آن عقل که کدخداي غم بود
از ما ستدي به اوستادي
شاباش که پاي غم ببستي
صد گونه در طرب گشادي