شماره ٣١٨: اي آنک تو خواب ما ببستي

اي آنک تو خواب ما ببستي
رفتي و به گوشه اي نشستي
اندر دلم آمدي چو ماهي
چون دل به تو بنگريد جستي
چون گلشن نيستي نمودي
چون صبر کنيم ما به هستي
چون باشد در خمار هجران
آن روح که يافت وصل و مستي
آن خانه چگونه خانه ماند
کز هجر ستون او شکستي
پنداشتي اي دماغ سرمست
کز رنج خمار بازرستي
در عشق وصال هست و هجران
در راه بلندي است و پستي
از يک جهت ار چه حق شناسي
از ده جهت آب و گل پرستي
بسيار ره است تا به جايي
کاندر سوداش طمع بستي