شماره ٣١٥: اي يار يگانه چند خسبي
اي يار يگانه چند خسبي
وي شاه زمانه چند خسبي
بر روزن توست بنده از کي
اي رونق خانه چند خسبي
اي کرده به زه کمان ابرو
برزن به نشانه چند خسبي
افسانه ما شنو که در عشق
گشتيم فسانه چند خسبي
ماييم چو ميخ سر نهاده
بر روي ستانه چند خسبي
گر خنب ببسته است پيش آر
باقي شبانه چند خسبي
درده قدح شراب و چون شمع
بنشين به ميانه چند خسبي
بشتاب مها که اين شب قدر
آمد به کرانه چند خسبي