شماره ٣١٣: مجلس چو چراغ و تو چو آبي

مجلس چو چراغ و تو چو آبي
وز آب چراغ را خرابي
خورشيد بتافته ست بر جمع
رو تو ز ميان که چون سحابي
بر خوان منشين که نيک خامي
کو بوي کباب اگر کبابي
در پيش شدي که حاجبم من
والله که نه حاجبي حجابي
چون حاجب باب را نشان هاست
دانند تو را که از چه بابي
گشتي تو سوار اسب چوبين
از جهل به حمله مي شتابي
يا عشق گزين که هر سه نقد است
يا زهد چو طالب ثوابي
با بيداران نشين و برخيز
کاين قافله رفت تو به خوابي
از شمس الدين رسي به منزل
و اندر تبريز راه يابي