شماره ٣٠٣: گر وسوسه ره دهي به گوشي

گر وسوسه ره دهي به گوشي
افسرده شوي بدان ز جوشي
آن گرمي چشم را که داري
نيش زهر است و شکل نوشي
انبار نعيم را زيان چيست
گر خشم گرفت کورموشي
آخر چه زيان اگر بيفتد
يک دو مگس از شکرفروشي
مر ناقه شير را چه نقصان
گر ديگ شکست شيردوشي
شب بود و زمانه خفته بودند
در هيچ سري نبود هوشي
آن شاه ز روي لطف برداشت
سرناي و در او بزد خروشي
در خون خودي اگر بماني
زين پس زان رو به روي پوشي
ماييم ز عشق شمس تبريز
هم ناطق عشق هم خموشي