شماره ٣٠٠: روز ار دو هزار بار مي آيي

روز ار دو هزار بار مي آيي
هر بار چو جان به کار مي آيي
از بهر حيات و زنده کردن تو
در عالم چون بهار مي آيي
عشاق همه شدند حلوايي
چون شکر قندوار مي آيي
مي درده و اختيار ما بستان
کز مجلس اختيار مي آيي
از خلق جهان کناره مي گيرد
آن را که تو در کنار مي آيي
خاموش به حضرت تو اوليتر
کز حضرت کردگار مي آيي
ديديم تو را ز دست ما رفتيم
کز عالم پايدار مي آيي
اي مرغ ز طاق عرش مي پري
وي شير ز مرغزار مي آيي
اي بحر محيط سخت مي جوشي
وي موج چه بي قرار مي آيي