شماره ٢٩٩: ديدي که چه کرد يار ما ديدي

ديدي که چه کرد يار ما ديدي
منصوبه يار باوفا ديدي
زين نوع که مات کرد دل ها را
آن چشمه زندگي کجا ديدي
در صورت مات برد مي بخشد
مقلوب گري چو او که را ديدي
اي بسته بند عشق حقستت
کز عشق هزار دلگشا ديدي
بستان باغي اگر گلي دادي
برخور ز وفا اگر جفا ديدي
از بستانش سر خر است اين تن
زان بحر گهر تو کهربا ديدي
از فرعوني چو احولي دادت
آن بود عصا و اژدها ديدي
امروز چو موسيت مداوا کرد
صد برگ فشان از آن عصا ديدي
صياد جهان فشاند شه دانه
آن را تو ز سادگي عطا ديدي
چون مرغ سليم سوي او رفتي
دام و دغل و فن و دغا ديدي
بازت بخريد لطف نجينا
تا لطف و عنايت خدا ديدي
در طالع مه چو مشتري گشتي
ز الله عطاي اشتري ديدي
چندان کرث که در عدد نايد
اين بستگي و گشاد را ديدي
تا آخر کار آن ولي نعمت
چشمت بگشاد توتيا ديدي
از چشمه سلسبيل مي خوردي
عشرت گه خاص اوليا ديدي
چون دعوت اشربوا پري دادت
جولانگه عرصه هوا ديدي
وآنگه ز هوا به سوي هو رفتي
بر قاف پريدن هما ديدي
پرواز هماي کبريايي را
از کيف و چگونگي جدا ديدي
باقيش مجيب هر دعا گويد
کز وي تو اجابت دعا ديدي