شماره ٢٨٨: بيا جانا که امروز آن مايي

بيا جانا که امروز آن مايي
کجايي تو کجايي تو کجايي
به فر سايه ات چون آفتابيم
همايي تو همايي تو همايي
جهان فاني نماند ز آنک او را
بقايي تو بقايي تو بقايي
چه چنگ اندر تو زد عالم که او را
نوايي تو نوايي تو نوايي
چو عاشق بي کله گردد تو او را
قبايي تو قبايي تو قبايي
خمش کردم ولي بهر خدا را
خدايي کن خدايي کن خدايي