شماره ٢٧٥: ندارد مجلس ما بي تو نوري

ندارد مجلس ما بي تو نوري
که مجلس بي تو باشد همچو گوري
بيايي يا بدان سومان بخواني
ز فضلت اين کرامت نيست دوري
خلايق همچو کشت و تو بهاري
به تو يابد شقايقشان ظهوري
تجلي کن که تا سرمست گردند
کنند اجزاي عالم مست شوري
چو درياي عتاب تو بجوشد
برآيد موج طوفان از تنوري
چو گردون قبول تو بگردد
شود جمله مصيبت ها سروري
خمش بگذار اين شيشه گري را
مبادا که زند بر شيشه کوري