شماره ٢٦٩: به تن با ما به دل در مرغزاري

به تن با ما به دل در مرغزاري
چو دربند شکاري تو شکاري
به تن اين جا ميان بسته چو نايي
به باطن همچو باد بي قراري
تنت چون جامه غواص بر خاک
تو چون ماهي روش در آب داري
در اين دريا بسي رگ هاست صافي
بسي رگ هاست کان تيره است و تاري
صفاي دل از آن رگ هاي صافي است
بدان رگ پي بري چون پر برآري
در آن رگ ها تو همچون خون نهاني
ور انگشتي نهم تو شرم داري
از آن رگ هاست بانگ چنگ خوش رگ
ز عکس و لطف آن زاري است زاري
ز بحر بي کنار است اين نواها
کي مي غرد به موج از بي کناري