به بخت و طالع ما اي افندي
سفر کردي از اين جا اي افندي
چراغم مرد و دودم رفت بالا
دو چشمم ماند بالا اي افندي
زمين تا آسمان دود سياه ست
سيه پوشيد سودا اي افندي
در اين عالم مرا تنها تو بودي
بماندم بي تو تنها اي افندي
کجا بختي که اندر آتش تو
ببيند حال ما را اي افندي
همي گويم افندي اي افندي
جوابم گوي و بازآ اي افندي
چه بازآيم چه گويم من که رفتم
وراي هفت دريا اي افندي
چه حيران و چه دشمن کام گشتم
تو رحمت کن خدايا اي افندي
همي ترسم که تا آن رحمت آيد
نماند بنده برجا اي افندي
تتيپايش افندي اين چه کردي
تتيپا ثا تتيپا اي افندي