شماره ٢٥٦: چنين باشد چنين گويد منادي

چنين باشد چنين گويد منادي
که بي رنجي نبيني هيچ شادي
چه مايه رنج ها ديدي تو هر روز
تأمل کن از آن روزي که زادي
چه خون از چشم و دل ها برگشاده ست
که تا تو چشم در عالم گشادي
خداوندا اگر آهن بديدي
ز اول آن کشاکش کش تو دادي
ز بيم و ترس آهن آب گشتي
گدازيدي نپذرفتي جمادي
وليک آن را نهان کردي ز آهن
به هر روز اندک اندک مي نهادي
چو آهن گشت آيينه به آخر
بگفتا شکر اي سلطان هادي