شماره ٢٥٤: اگر خورشيد جاويدان نگشتي

اگر خورشيد جاويدان نگشتي
درخت و رخت بازرگان نگشتي
دو دست کفشگر گر ساکنستي
هميشه گربه در انبان نگشتي
اگر نه عشوه هاي باد بودي
سر شاخ گل خندان نگشتي
چه گويم گر نبودي آن که داني
به هر دم اين نگشتي آن نگشتي
فلک چتر است و سلطان عقل کلي
نگشتي چتر اگر سلطان نگشتي
اگر آواز سرهنگان نبودي
نگشتي اختر و کيوان نگشتي
کريمي گر ندادي ابر و باران
يکي جرعه به گرد خوان نگشتي
درونت گر نبودي کيمياگر
به هر دم خون و بلغم جان نگشتي
نهان از عالم ار ني عالمستي
دل تاريک تو ميدان نگشتي
نهان دار اين سخن را ز آنک زرها
اگر پنهان نبودي کان نگشتي