دلا در روزه مهمان خدايي
طعام آسماني را سرايي
در اين مه چون در دوزخ ببندي
هزاران در ز جنت برگشايي
نخواهد ماند اين يخ زود بفروش
بياموز از خدا اين کدخدايي
برون کن خرقه کان زين چار رقعه ست
ترابي آتشي آبي هوايي
برهنه کن تو جزو جان و بنما
ز خرقه گر به کل بيرون نيايي
بيامد جان که عذر عشق خواهد
که عفوم کن که جان عذرهايي
در اين مه عذر ما بپذير اي عشق
خطا کرديم اي ترک خطايي
به خنده گويد او دستت گرفتم
که مي دانم که بس بي دست و پايي
تو را پرهيز فرمودم طبيبم
که تو رنجور اين خوف و رجايي
بکن پرهيز تا شربت بسازم
که تا دور ابد باخود نيايي
خمش کردم که شرحش عشق گويد
که گفت او است جان را جان فزايي