شماره ٢٤٧: بر من نيستي يارا کجايي

بر من نيستي يارا کجايي
به هر جايي که هستي جان فزايي
ز خشم من به هر ناکس بسازي
به رغم من به هر آتش درآيي
چو بيني مر مرا ناديده آري
چنين باشد وفا و آشنايي
عزيزي بودم خوارم ز عشقت
در اين خواري نگر کبر خدايي
براي تو جدا گردم ز عالم
که تا نايد مرا بوي جدايي
سبک روحا گران کردي تو رو را
که يعني قصد دارم بي وفايي
تو در دل جورها داري همي کن
که تا روز قيامت جان مايي
الا اي چرخ زاينده چنين ماه
نزايي و نزايي و نزايي
به کوه قاف شمس الدين تبريز
همايي و همايي و همايي