اي شاه تو ترکي عجمي وار چرايي
تو جان و جهاني تو و بيمار چرايي
گلزار چو رنگ از صدقات تو ببردند
گلزار بده زان رخ و پرخار چرايي
الحق تو نگفتي و دم باده او گفت
اي خواجه منصور تو بر دار چرايي
در غار فتم چون دل و دلدار حريفند
دلدار چو شد اي دل در غار چرايي
آن شاه نشد ليک پي چشم بد اين گو
گر شاه بشد مخزن اسرار چرايي
گر بيخ دلت نيست در آن آب حياتش
اي باغ چنين تازه و پربار چرايي
گر راه نبرده ست دلت جانب گلزار
خوش بو و شکرخنده و دلدار چرايي
گر ديو زند طعنه که خود نيست سليمان
اي ديو اگر نيست تو در کار چرايي
بر چشمه دل گر نه پري خانه حسن است
اي جان سراسيمه پري دار چرايي
اي مريم جان گر تو نه اي حامل عيسي
زان زلف چليپا پي زنار چرايي
گر از مي شمس الحق تبريز نه مستي
پس معتکف خانه خمار چرايي