در خانه خود يافتم از شاه نشاني
انگشتري لعل و کمر خاصه کاني
دوش آمده بوده ست و مرا خواب ببرده
آن شاه دلارامم و آن محرم جاني
بشکسته دو صد کاسه و کوزه شه من دوش
از عربده مستانه بدان شيوه که داني
گويي که گزيده ست ز مستي رخ من بر
کز شاه رخ من بر کاري است نهاني
امروز در اين خانه همي بوي نگار است
زين بوي به هر گوشه نگاري است عياني
خون در تن من باده صرف است از اين بوي
هر موي ز من هندوي مست است شباني
گوشي بنه و نعره مستانه شنو تو
از قامت چون چنگ من الحان اغاني
هم آتش و هم باده و خرگاه چو نقد است
پيران طريقت بپذيرند جواني
در آينه شمس حق و دين شه تبريز
هم صورت کل شهره و هم بحر معاني