شماره ٢٠٥: اي ماه اگر باز بر اين شکل بتابي

اي ماه اگر باز بر اين شکل بتابي
ما را و جهان را تو در اين خانه نيابي
چون کوه احد آب شد از شرم عقيقت
چه نادره گر آب شود مردم آبي
از عقل دو صدپر دو سه پر بيش نمانده ست
و آن نيز بدان ماند که در زير نقابي
اي عشق دو عالم ز رخت مست و خرابند
باري تو نگويي ز کي مست و خرابي
تا باده نجوشيد در آن خنب ز اول
در جوش نيارد همه را او به شرابي
تا اول با خود نخروشيد ربابي
در ناله نيارد همه را او به ربابي
اي گرد جهان گشته و جز نقش نديده
بر روي زن آبي و يقين دان که بخوابي
در خرمن ما آي اگر طالب کشتي
سوي دل ما آي اگر مرد کبابي
ور ز آنک نيايي بکشيمت به سوي خويش
کز حلقه مايي نه غريبي نه غرابي
مکتب نرود کودک ليکن ببرندش
پنداشته اي خواجه که بيرون حسابي
بستان قدح عشرت وز بند برون جه
تا باخبري بند سؤالي و جوابي
آخر بشنو هر نفسي نعره مستان
کاي گيج خرف گشته ببين در چه عذابي
دست تو بگيرم دو سه روزي تو همي جوش
تا بار دگر روي ز اقبال نتابي
آن جا که شدي مست همان جاي بخسبي
و آن سوي که ساقي است همان سوي شتابي
تا چند در آتش روي اي دل نه حديدي
وي ديده گرينده بس است اين نه سحابي
اي ساقي مه روي چه مست است دو چشمت
انگشتک مي زن که تو بر راه صوابي
بگشاي دهان ز آنچ نگفتم تو بيان کن
بگشا در دل ها که تو سلطان خطابي