شماره ١٩٢: من نيت آن کردم تا باشم سودايي

من نيت آن کردم تا باشم سودايي
نيت ز کجا گنجد اندر دل شيدايي
مجنوني من گشته سرمايه صد عاقل
وين تلخي من گشته درياي شکرخايي
زير شجر طوبي ديدم صنمي خوبي
بس فتنه و آشوبي افکنده ز زيبايي
از من دو جهان شيدا وز من همه سر پيدا
فارغ ز شب و فردا چون باشم فردايي
مي گفت کرايم من وقتي که برآيم من
جان کي فزايم من گفتم دلم افزايي
درياي معاني بين بي قيمت و بي کابين
تبريز ز شمس الدين بي صورت دريايي