هم پهلوي خم سر نه اي خواجه هرجايي
پرهيز ز هشياران وز مردم غوغايي
هشيار به سگ ماند جز جنگ نمي داند
تو جنس سگ کهفي از جنگ مبرايي
سر بر در خمخانه زد آن سگ فرزانه
چون ديد در آن درگه شکر و شکرافزايي
بيرون مرو اي خواجه زين صورت ديباچه
اين جاست تماشاها تو مرد تماشايي
بس مست طرب خورده آهنگ برون کرده
در سرکه درافتاده آن خوش لب حلوايي
سر پهلوي آن خم نه کوزه به بر خم به
بجهي به سوي او جه اي مست علالايي