شماره ١٧٧: اي بر سر هر سنگي از لعل لبت نوري

اي بر سر هر سنگي از لعل لبت نوري
وز شورش زلف تو در هر طرفي سوري
در حسن بهشت تو در زير درختانت
هر سوي يکي ساقي هر سوي يکي حوري
از عشق شراب تو هر سوي يکي جاني
محبوس يکي خنبي چون شيره انگوري
هر صبح ز عشق تو اين عقل شود شيدا
بر بام دماغ آيد بنوازد طنبوري
اي شادي آن شهري کش عشق بود سلطان
هر کوي بود بزمي هر خانه بود سوري
بگذشتم بر ديري پيش آمد قسيسي
مي زد به در وحدت از عشق تو ناقوري
ادريس شد از درسش هر جا که بد ابليسي
در صحبت آن کافر شب گشته چون کافوري
گفتم ز کي داري اين گفتا ز يکي شاهي
هم عاشق و معشوقي هم ناصر و منصوري
يک شاه شکرريزي شمس الحق تبريزي
جان پرور هر خويشي شور و شر هر دوري