شماره ١٧٥: اي بر سر بازارت صد خرقه به زناري

اي بر سر بازارت صد خرقه به زناري
وز روي تو در عالم هر روي به ديواري
هر ذره ز خورشيدت گوياي اناالحقي
هر گوشه چو منصوري آويخته بر داري
اين طرفه که از يک خم هر يک ز ميي مستند
اين طرفه که از يک گل در هر قدمي خاري
هر شاخ همي گويد من مست شدم دستي
هر عقل همي گويد من خيره شدم باري
گل از سر مشتاقي بدريده گريباني
عشق از سر بي خويشي انداخته دستاري
از عقل گروهي مست بي عقل گروهي مست
جز عاقل و لايعقل قومي دگرند آري
ماييم چو کوه طور مست از قدح موسي
بي زحمت فرعوني بي غصه اغياري
ماييم چو مي جوشان در خم خراباتي
گر چه سر خم بسته است از کهگل پنداري
از جوشش مي کهگل شد بر سر خم رقصان
والله که از اين خوشتر نبود به جهان کاري