شماره ١٧١: امشب پريان را من تا روز به دلداري

امشب پريان را من تا روز به دلداري
در خوردن و شب گردي خواهم که کنم ياري
من شيوه پريان را آموخته ام شب ها
وقت حشرانگيزي در چالش و ميخواري
جني پنهان باشد در ستر و امان باشد
پوشيده تر از پريان ماييم به ستاري
بر صورت ما واقف پريان و ز جان غافل
در مکر خدا مانده آن قوم ز اغياري
خود را تو نمي داني جوياي پري ز آني
مفروش چنين ارزان خود را به سبکباري
و آن جني ما بهتر زيبارخ و خوش گوهر
از ديو و پري برده صد گوي به عياري
شب از مه او حيران مه عاشق آن سيران
ني بي مزه و رنگين پالوده بازاري
از سيخ کباب او وز جام شراب او
وز چنگ و رباب او وز شيوه خماري
ديوانه شده شب ها آلوده شده لب ها
در جمله مذهب ها او راست سزاواري
خواب از شب او مرده شلوار گرو کرده
کس نيست در اين پرده تو پشت کي مي خاري
بردي ز حد اي مکثر بربند دهان آخر
ني عاشق عشقي تو تو عاشق گفتاري