شماره ١٥١: هر لحظه يکي صورت مي بيني و زادن ني

هر لحظه يکي صورت مي بيني و زادن ني
جز ديده فزودن ني جز چشم گشودن ني
از نعمت روحاني در مجلس پنهاني
چندانک خوري مي خور دستوري دادن ني
آن ميوه که از لطفش مي آب شود در کف
و آن ميوه نورش را بر کف به نهان ني
اين بوي که از زلف آن ترک خطا آمد
در مشک تتاري ني در عنبر و لادن ني
مي کوبد تقديرش در هاون تن جان را
وين سرمه عشق او اندرخور هاون ني
ديدي تو چنين سرمه کو هاون ها سايد
تا بازرود آن جا آن جا که تو و من ني
آن جا روش و دين ني جز باغ نوآيين ني
جز گلبن و نسرين ني جز لاله و سوسن ني
بگذار تني ها را بشنو ارني ها را
چون سوخت مني ها را پس طعنه گه لن ني
تن را تو مبر سوي شمس الحق تبريزي
کز غلبه جان آن جا جاي سر سوزن ني