شماره ١٢٣: شدم از دست يک باره ز دست عشق تا داني

شدم از دست يک باره ز دست عشق تا داني
در اين مستي اگر جرمي کنم تا رو نگرداني
زهي پيداي ناپيدا پناه امشب و فردا
زهي جانم ز تو شيدا زهي حال پريشاني
ز زلف جعد چون سلسل بشد اين حال من مشکل
ميان موج خون دل مرا تا چند بنشاني
چو آرم پيش تو زاري بهانه نو برون آري
زهي شنگي و طراري زهي شوخي و پيشاني
زبان داري تو چون سوسن نمايي آب را روغن
چرا بيگانه اي با من چو تو از عين خويشاني
زهي مجلس زهي ساقي زهي مستان زهي باده
زهي عشاق دل داده زهي معشوق روحاني
شراب عشق تو آنگه جهان حسن بر جاگه
جمال روي تو آنگه کند جان کسي جاني
بکرده روح را حق بين خداوندي شمس الدين
ز تبريز نکوآيين به قدرت هاي رباني