بتاب اي ماه بر يارم بگو يارا اغا پوسي
بزن اي باد بر زلفش که اي زيبا اغا پوسي
گر اين جايي گر آن جايي وگر آيي وگر نايي
همه قندي و حلوايي زهي حلوا اغا پوسي
ملامت نشنوم هرگز نگردم در طلب عاجز
نباشد عشق بازيچه بيا حقا اغا پوسي
اگر در خاک بنهندم تويي دلدار و دلبندم
وگر بر چرخ آرندم از آن بالا اغا پوسي
اگر بالاي که باشم چو رهبان عشق تو جويم
وگر در قعر درياام در آن دريا اغا پوسي
ز تاب روي تو ماها ز احسان هاي تو شاها
شده زندان مرا صحرا در آن صحرا اغا پوسي
چو مست ديدن اويم دو دست از شرم واشويم
بگيرم در رهش گويم که اي مولا اغا پوسي
دلارام خوش روشن ستيزه مي کند با من
بيار اي اشک و بر وي زن بگو ايلا اغا پوسي
تو را هر جان همي جويد که تا پاي تو را بوسد
ندارد زهره تا گويد بيا اين جا اغا پوسي
وگر از بنده سيرابي بگيري خشم و دير آيي
بماند بي کس و تنها تو را تنها اغا پوسي
بيا اي باغ و اي گلشن بيا اي سرو و اي سوسن
براي کوري دشمن بگو ما را اغا پوسي
بيا پهلوي من بنشين به رسم و عادت پيشين
بجنبان آن لب شيرين که مولانا اغا پوسي
منم نادان تويي دانا تو باقي را بگو جانا
به گويايي افيغومي به ناگويا اغا پوسي