مگر دانيد با دلبر به حق صحبت و ياري
هر آنچ دوش مي گفتم ز بي خويشي و بيماري
وگر ناگه قضاء الله از اين ها بشنود آن مه
خود او داند که سودايي چه گويد در شب تاري
چو نبود عقل در خانه پريشان باشد افسانه
گهي زير و گهي بالا گهي جنگ و گهي زاري
اگر شور مرا يزدان کند توزيع بر عالم
نبيني هيچ يک عاقل شوند از عقل ها عاري
مگر اي عقل تو بر من همه وسواس مي ريزي
مگر اي ابر تو بر من شراب شور مي باري
مسلمانان مسلمانان شما دل ها نگهداريد
مگردا کس به گرد من نه نظاره نه دلداري