ايا نزديک جان و دل چنين دوري روا داري
به جاني کز وصالت زاد مهجوري روا داري
گرفتم دانه تلخم نشايد کشت و خوردن را
تو با آن لطف شيرين کار اين شوري روا داري
تو آن نوري که دوزخ را به آب خود بميراني
مرا در دل چنين سوزي و محروري روا داري
اگر در جنت وصلت چو آدم گندمي خوردم
مرا بي حله وصلت بدين عوري روا داري
مرا در معرکه هجران ميان خون و زخم جان
مثال لشکر خوارزم با غوري روا داري
مرا گفتي تو مغفوري قبول قبله نوري
چنين تعذيب بعد از عفو و مغفوري روا داري
مها چشمي که او روزي بديد آن چشم پرنورت
به زخم چشم بدخواهان در او کوري روا داري
جهان عشق را اکنون سليمان بن داوودي
معاذالله که آزار يکي موري روا داري
تو آن شمسي که نور تو محيط نورها گشته ست
سوي تبريز واگردي و مستوري روا داري