شماره ٨٤: مرا آن دلبر پنهان همي گويد به پنهاني

مرا آن دلبر پنهان همي گويد به پنهاني
به من ده جان به من ده جان چه باشد اين گران جاني
يکي لحظه قلندر شو قلندر را مسخر شو
سمندر شو سمندر شو در آتش رو به آساني
در آتش رو در آتش رو در آتشدان ما خوش رو
که آتش با خليل ما کند رسم گلستاني
نمي داني که خار ما بود شاهنشه گل ها
نمي داني که کفر ما بود جان مسلماني
سراندازان سراندازان سراندازي سراندازي
مسلمانان مسلمانان مسلماني مسلماني
خداوندا تو مي داني که صحرا از قفص خوشتر
وليکن جغد نشکيبد ز گورستان ويراني
کنون دوران جان آمد که دريا را درآشامد
زهي دوران زهي حلقه زهي دوران سلطاني
خمش چون نيست پوشيده فقير باده نوشيده
که هست اندر رخش پيدا فر و انوار سبحاني