شماره ٧١: آنک بخورد دم به دم سنگ جفاي صدمني

آنک بخورد دم به دم سنگ جفاي صدمني
غم نخورد از آنک تو روي بر او ترش کني
مي چو در او عمل کند رقص کند بغل زند
ز آنک نهاد در بغل خاص عقيق معدني
مرد قمارخانه ام عالم بي کرانه ام
چشم بيار در رخم بنگر پيش روشني
ننگرد او به رنگ تو غم نخورد ز جنگ تو
خواجه مگر نديده اي ملک و مقام ايمني
هيچ عسل ترش شود سرکه اگر ترش رود
از پي آب کي هلد روغن طبع روغني
من که در آن نظاره ام مست و سماع باره ام
ليک سماع هر کسي پاک نباشد از مني
هست سماع ما نظر هست سماع او بطر
ليک نداند اي پسر ترک زبان ارمني
در تک گور مؤمنان رقص کنان و کف زنان
مست به بزم لامکان خورده شراب مؤمني
پيش تو است اين دم او مي نبري ز يار بو
مي نگري تو سو به سو پله چشم مي زني