شماره ٦٧: جمع مکن تو برف را بر خود تا که نفسري

جمع مکن تو برف را بر خود تا که نفسري
برف تو بفسراندت گر تو تنور آذري
آنک نجوشد او به خود جوش تو را تبه کند
و آنک ندارد آذري نايد از او برادري
فربهيش به دست جو غره مشو به پشم او
آن سر و سبلتش مبين جان وي است لاغري
گر خوشي است اين نوا برجه و گرم پيش آ
سر تو چنين چنين مکن مشنو سست و سرسري