شماره ٦٢: اي زده مطرب غمت در دل ما ترانه اي

اي زده مطرب غمت در دل ما ترانه اي
در سر و در دماغ جان جسته ز تو فسانه اي
چونک خيال خوش دمت از سوي غيب دردمد
ز آتش عشق برجهد تا به فلک زبانه اي
زهره عشق چون بزد پنجه خود در آب و گل
قامت ما چو چنگ شد سينه ما چغانه اي
آهوي لنگ چون جهد از کف شير شرزه اي
چون برهد ز باز جان قالب چون سمانه اي
اي گل و اي بهار جان وي مي و اي خمار جان
شاه و يگانه او بود کز تو خورد يگانه اي
باغ و بهار و بخت بين عالم پردرخت بين
وين همگي درخت ها رسته شده ز دانه اي
از دهش و عطاي تو فقر فقير فخر شد
تا که نماند مرگ را بر فقرا دهانه اي
لطف و عطا و رحمتت طبل وصال مي زند
گر نکند وصال تو بار دگر بهانه اي
روزه مريم مرا خوان مسيحيت نوا
تر کنم از فرات تو امشب خشک نانه اي
گشته کمان سرمدي سرده تيرهاي ما
گشته خدنگ احمدي فخر بني کنانه اي
پيش کشيي آن کمان هر کس مي کند زهي
بهر قدوم تير تو رقعه دل نشانه اي
جذبه حق يک رسن تافت ز آه تو و من
يوسف جان ز چاه تن رفت به آشيانه اي
خامش کن اگر سرت خارش نطق مي دهد
هست براي جعد تو صبر گزيده شانه اي