شماره ٦١: ياور من تويي بکن بهر خداي ياريي

ياور من تويي بکن بهر خداي ياريي
نيست تو را ضعيفتر از دل من شکاريي
ناي براي من کند در شب و روز ناله اي
چنگ براي من کند با غم و سوز زاريي
کي بفشاردي مرا دست غمي و غصه اي
گر تو مرا به عاطفت در بر خود فشاريي
ديده همچو ابر من اشک روان نباردي
گر تو ز ابر مرحمت بر سر من بباريي
دست دراز کردمي گوش فلک گرفتمي
گر سر زلف خويش را تو به کفم سپاريي
از سر ماه من کله بستدمي ربودمي
گر تو شبي به لطف خود خوش سر من بخاريي
حق حقوق سابقت حق نياز عاشقت
حق زروع جان من کش تو کني بهاريي
حق نسيم بوي تو کان رسدم ز کوي تو
حق شعاع روي تو کو کندم نهاريي
تا که نثار کرده اي از گل وصل بر سرم
بر کف پاي کوششم خار نکرد خاريي
دارد از تو جزو و کل خرميي و شاديي
وز رخ تو درخت گل خجلت و شرمساريي
اي لب من خموش کن سوي اصول گوش کن
تا کند او به نطق خود نادره غمگساريي