شماره ٦٠: خواجه اگر تو همچو ما بيخود و شوخ و مستي

خواجه اگر تو همچو ما بيخود و شوخ و مستي
طوق قمر شکستيي فوق فلک نشستيي
کي دم کس شنيديي يا غم کس کشيديي
يا زر و سيم چيديي گر تو فناپرستيي
برجهيي به نيم شب با شه غيب خوش لقب
ساغر باده طرب بر سر غم شکستيي
اي تو مدد حيات را از جهت زکات را
طره دلربات را بر دل من ببستيي
عاشق مست از کجا شرم و شکست از کجا
شنگ و وقيح بوديي گر گرو الستييي
ور ز شراب دنگيي کي پي نام و ننگيي
ور تو چو من نهنگيي کي به درون شستيي
بازرسيد مست ما داد قدح به دست ما
گر دهدي به دست تو شاد و فراخ دستيي
گر قدحش بديديي چون قدحش پريديي
وز کف جام بخش او از کف خود برستييي
وز رخ يوسفانه اش عقل شدي ز خانه اش
بخت شدي مساعدش ساعد خود نخستيي
ور تو به گاه خاستي پس تو چه سست پاستي
ور تو چو تير راستي از پر کژ بجستيي
خامش کن اگر تو را از خمشان خبر بدي
وقت کلام لاييي وقت سکوت هستيي