شماره ٥٩: تلخ کني دهان من قند به ديگران دهي

تلخ کني دهان من قند به ديگران دهي
نم ندهي به کشت من آب به اين و آن دهي
جان مني و يار من دولت پايدار من
باغ من و بهار من باغ مرا خزان دهي
يا جهت ستيز من يا جهت گريز من
وقت نبات ريز من وعده و امتحان دهي
عود که جود مي کند بهر تو دود مي کند
شير سجود مي کند چون به سگ استخوان دهي
برگذرم ز نه فلک گر گذري به کوي من
پاي نهم بر آسمان گر به سرم امان دهي
عقل و خرد فقير تو پرورشش ز شير تو
چون نشود ز تير تو آنک بدو کمان دهي
در دو جهان بننگرد آنک بدو تو بنگري
خسرو خسروان شود گر به گدا تو نان دهي
جمله تن شکر شود هر که بدو شکر دهي
لقمه کند دو کون را آنک تواش دهان دهي
گشتم جمله شهرها نيست شکر مگر تو را
با تو مکيس چون کنم گر تو شکر گران دهي
گه بکشي گران دهي گه همه رايگان دهي
يک نفسي چنين دهي يک نفسي چنان دهي
مفخر مهر و مشتري در تبريز شمس دين
زنده شود دل قمر گر به قمر قران دهي