سرکه هفت ساله را از لب او حلاوتي
خاربنان خشک را از گل او طراوتي
جان و دل فسرده را از نظرش گشايشي
سنگ سياه مرده را از گذرش سعادتي
از گذري که او کند گردد سرد دوزخي
وز نظري که افکند زنده شود ولايتي
مرده ز گور برجهد آيد و مستمع شود
گر بت من ز مرده اي ياد کند حکايتي
آنک ز چشم شوخ او هر نفسي است فتنه اي
آنک ز لطف قامتش هر طرفي قيامتي
آه که در فراق او هر قدمي است آتشي
آه که از هواي او مي رسدم ملامتي