شماره ٤٩: آب تو ده گسسته را در دو جهان سقا تويي

آب تو ده گسسته را در دو جهان سقا تويي
بار تو ده شکسته را بارگه وفا تويي
برج نشاط رخنه شد لشکر دل برهنه شد
ميمنه را کله تويي ميسره را قبا تويي
مي زده مييم ما کوفته دييم ما
چشم نهاده ايم ما در تو که توتيا تويي
روي متاب از وفا خاک مريز بر صفا
آب حياتي و حيا پشت دل و بقا تويي
چرخ تو را ندا کند بهر تو جان فدا کند
هر چه ز تو زيان کند آن همه را دوا تويي
خيز بيار باده اي مرکب هر پياده اي
بهر زکات جان خود ساقي جان ما تويي
اين خبر و مجادلي نيست نشان يک دلي
گردن اين خبر بزن شحنه کبريا تويي
گردن عربده بزن وسوسه را ز بن بکن
باده خاص درفکن خاصبک خدا تويي
وقت لقاي يوسفان مست بدند کف بران
ما نه کميم از زنان يوسف خوش لقا تويي
از رخ دوست باخبر وز کف خويش بي خبر
اين خبري است معتبر پيش تو کاوستا تويي
پر کن زان مي نهان تا بخوريم بي دهان
تا که بداند اين جهان باز که کيميا تويي
باده کهنه خدا روز الست ره نما
گشته به دست انبيا وارث انبيا تويي