شماره ٤٨: چشم تو خواب مي رود يا که تو ناز مي کني

چشم تو خواب مي رود يا که تو ناز مي کني
ني به خدا که از دغل چشم فراز مي کني
چشم ببسته اي که تا خواب کني حريف را
چونک بخفت بر زرش دست دراز مي کني
سلسله اي گشاده اي دام ابد نهاده اي
بند کي سخت مي کني بند کي باز مي کني
عاشق بي گناه را بهر ثواب مي کشي
بر سر گور کشتگان بانگ نماز مي کني
گه به مثال ساقيان عقل ز مغز مي بري
گه به مثال مطربان نغنغه ساز مي کني
طبل فراق مي زني ناي عراق مي زني
پرده بوسليک را جفت حجاز مي کني
جان و دل فقير را خسته دل اسير را
از صدقات حسن خود گنج نياز مي کني
پرده چرخ مي دري جلوه ملک مي کني
تاج شهان همي بري ملک اياز مي کني
عشق مني و عشق را صورت شکل کي بود
اينک به صورتي شدي اين به مجاز مي کني
گنج بلا نهايتي سکه کجاست گنج را
صورت سکه گر کني آن پي گاز مي کني
غرق غنا شو و خمش شرم بدار چند چند
در کنف غناي او ناله آز مي کني