شماره ٤٧: سوخت يکي جهان به غم آتش غم پديد ني

سوخت يکي جهان به غم آتش غم پديد ني
صورت اين طلسم را هيچ کسي بديد ني
مي کشدم به هر طرف قوت کهرباي او
اي عجبا بديد کس آنک مرا کشيد ني
هست سماع چنگ ني هست شراب رنگ ني
صد قدح است بر قدح آنک قدح چشيد ني
عشق قرابه باز و من در کف او چو شيشه اي
شيشه شکست زير پا پاي کسي خليد ني
در قدم روندگان شيخ و مريد بي عدد
در نفس يگانگي شيخ نه و مريد ني
آنک ميان مردمان شهره شد و حديث شد
سايه بايزيد بد مايه بايزيد ني
مژده دهيد عاشقان عيد وصال مي رسد
ز آنک نديد هيچ کس خود رمضان و عيد ني