شماره ٤٦: جان به فداي عاشقان خوش هوسي است عاشقي

جان به فداي عاشقان خوش هوسي است عاشقي
عشق پرست اي پسر باد هواست مابقي
از مي عشق سرخوشم آتش عشق مفرشم
پاي بنه در آتشم چند از اين منافقي
از سوي چرخ تا زمين سلسله اي است آتشين
سلسله را بگير اگر در ره خود محققي
عشق مپرس چون بود عشق يکي جنون بود
سلسله را زبون بود ني به طريق احمقي
عشق پرست اي پسر عشق خوش است اي پسر
رو که به جان صادقان صاف و لطيف و صادقي
راه تو چون فنا بود خصم تو را کجا بود
طاقت تو که را بود کآتش تيز مطلقي
جان مرا تو بنده کن عيش مرا تو زنده کن
مست کن و بيافرين بازنماي خالقي
يک نفسي خموش کن در خمشي خروش کن
وقت سخن تو خامشي در خمشي تو ناطقي
بي دل و جان سخنوري شيوه گاو سامري
راست نباشد اي پسر راست برو که حاذقي