شماره ٣٧: چون دل من جست ز تن بازنگشتي چه شدي

چون دل من جست ز تن بازنگشتي چه شدي
بي دل من بي دل من راست شدي هر چه بدي
گر کژ و گر راست شدي ور کم ور کاست شدي
فارغ و آزاد بدي خواجه ز هر نيک و بدي
هيچ فضولي نبدي هيچ ملولي نبدي
دانش و گولي نبدي طبل تحيات زدي
خواجه چه گيري گروم تو نروي من بروم
کهنه نه ام خواجه نوم در مدد اندر مددي
آتش و نفتم نخورد ور بخورد بازدهد
چون عددي را بخورد بازدهد بي عددي
بر سر خرپشته من بانگ زن اي کشته من
دانک من اندر چمنم صورت من در لحدي
گر چه بود در لحدي خوش بودش با احدي
آنک در آن دام بود کي خوردش دام و ددي
و آنک از او دور بود گر چه که منصور بود
زارتر از مور بود ز آنک ندارد سندي