عارف گوينده اگر تا سحر صبر کني
از جهت خسته دلان جان و نگهبان مني
همچو علي در صف خود سر نبري از کف خود
بولهب وسوسه را تا نکني راه زني
راه زنان را بزني تا که حقت نام نهد
غازي من حاجي من گر چه به تن در وطني
ساقي جام ازلي مايه قند و عسلي
بارگه جان و دلي گنجگه بوالحسني
جنبش پر ملکي مطلع بام فلکي
جمع صفا را نمکي شمع خدا را لگني
باده دهي مست کني جمله حريفان مرا
عربده شان ياد دهي يا منشان درفکني
از يک سوراخ تو را مار دوباره نگزد
گر نري و پاکدلي مؤمني و مؤتمني
خامش باش اي دل من نام مرا هيچ مگو
نام کسي گو که از او چون گل تر خوش دهني