شماره ٢٨: اي دل نگويي چون شدي ور عشق روزافزون شدي

اي دل نگويي چون شدي ور عشق روزافزون شدي
گاهي ز غم مجنون شدي گاهي ز محنت خون شدي
در عشق تو چون دم زدم صد فتنه شد اندر عدم
اي مطرب شيرين قدم مي زن نوا تا صبحدم
گفتم که شد هنگام مي ما غرقه اندر وام مي
ني ني رها کن نام مي مستان نگر بي جام مي
تو همچو آتش سرکشي من همچون خاکم مفرشي
در من زدي تو آتشي خوشي خوشي خوشي خوشي
اي نيست بر هستي بزن بر عيش سرمستي بزن
دل بر دل مستي بزن دستي بزن دستي بزن
گفتم مها در ما نگر در چشم چون دريا نگر
آن جا مرو اين جا نگر گفتا که خه سودا نگر
اي بلبل از گلشن بگو زان سرو و زان سوسن بگو
زان شاخ آبستن بگو پنهان مکن روشن بگو
آخر همه صورت مبين بنگر به جان نازنين
کز تابش روح الامين چون چرخ شد روي زمين
هر نقش چون اسپر بود در دست صورتگر بود
صورت يکي چادر بود در پرده آزر بود