در دل خيالش زان بود تا تو به هر سو ننگري
و آن لطف بي حد زان کند تا هيچ از حد نگذري
با صوفيان صاف دين در وجد گردي همنشين
گر پاي در بيرون نهي زين خانقاه شش دري
داري دري پنهان صفت شش در مجو و شش جهت
پنهان دري که هر شبي زان در همي بيرون پري
چون مي پري بر پاي تو رشته خيالي بسته اند
تا واکشندت صبحدم تا برنپري يک سري
بازآ به زندان رحم تا خلقتت کامل شدن
هست اين جهان همچون رحم اين جمله خون زان مي خوري
جان را چو برروييد پر شد بيضه تن را شکست
جان جعفر طيار شد تا مي نمايد جعفري