من پيش از اين مي خواستم گفتار خود را مشتري
و اکنون همي خواهم ز تو کز گفت خويشم واخري
بت ها تراشيدم بسي بهر فريب هر کسي
مست خليلم من کنون سير آمدم از آزري
آمد بتي بي رنگ و بو دستم معطل شد بدو
استاد ديگر را بجو بهر دکان بتگري
دکان ز خود پرداختم انگازها انداختم
قدر جنون بشناختم ز انديشه ها گشتم بري
گر صورتي آيد به دل گويم برون رو اي مضل
ترکيب او ويران کنم گر او نمايد لمتري
کي درخور ليلي بود آن کس کز او مجنون شود
پاي علم آن کس بود کو راست جاني آن سري