شماره ١٩: اي تو ملول از کار من من تشنه تر هر ساعتي

اي تو ملول از کار من من تشنه تر هر ساعتي
آخر چه کم گردد ز تو کز تو برآيد حاجتي
بر تو زياني کي شود از تو عدم گر شي ء شود
معدوم يابد خلعتي گيرد ز هستي رايتي
يا مستحق مرحمت يابد مقام و مرتبت
برخواند اندر مکتبت از لوح محفوظ آيتي
اي رحمه للعالمين بخشي ز درياي يقين
مر خاکيان را گوهري مر ماهيان را راحتي
موجش گهي گوهر دهد لطفش گهي کشتي کشد
چندين خلايق اندر او مر هر يکي را حالتي
خود پيشتر اجزاي او در سجده همچون شاکران
وز بهر خدمت موج او گه گه نمايد قامتي
در پيش درياي نهان اين هفت درياي جهان
چون واهب اندر بخششي چون راهب اندر طاعتي
درياي پرمرجان ما عمر دراز و جان ما
پس عمر ما بي حد بود ما را نباشد غايتي
اي قطره گر آگه شوي با سيل ها همره شوي
سيلت سوي دريا برد پيشت نباشد آفتي
ور سرکشي غافل شوي آن سيل عشق مستوي
گوش تو گيرد مي کشد کو بر تو دارد رافتي
مستفعلن مستفعلن اکنون شکر پنهان کنم
کز غيب جوقي طوطيان آورده اندم غارتي
شکر نگر تو نو به نو آواز خاييدن شنو
ني اين شکر را صورتي ني طوطيان را آلتي
دارد خدا قندي دگر کان نايد اندر نيشکر
طوطي و حلقوم بشر آن را ندارد طاقتي
چون شمس تبريزي که او گنجا ندارد در فلک
کان مطلع خورشيد او دارد عجايب ساحتي